واقعیت این است که اغلب شخصیت ها بیش از یک مسئله دارند. ما شخصیت ها را خیلی کلی تر و جامع تر از آن میشناسیم که بگوییم فقط یک مسئله دارند. پس ناخودآگاه آنها را با چند مسئله می سازیم. این به خودی خود اشکال نیست و خوب هم هست. به شرطی که بتوانیم مسائل شان را از هم تفکیک بدهیم.
اما نکته ای که بسیار مهم است باید مهمترین مسئله ی شخصیت مان را بشناسیم. اتفاقی که اغلب در رمان های بد می افتد یکی کردن چند مسئله ی متفاوت ، اما نزدیک به هم است و سپس طرح یکی به عنوان مسئله ی اصلی و بعد پیش بردن در جهتِ حل مسئله ی فرعی.
در رمان خوب مسائلِ فرعی در مسئله ی اصلی تنیده میشود و از آن جدا نمیشود و نیز آنرا پررنگ میکنند، نه کم رنگ . مثلن هولدن کالفیلد (در ناطور دشت) نه فقط با مدرسه اش ، با خانواده اش ، با دوستان اش ، بلکه با کل اجتماعِ پیرامون ش مشکل دارد. در نهایت هم مسئله ی او با رفتن به آسایشگاه حل میشود یعنی در جهت همراه کردن و یک سان کردن او با اجتماع. حال اگر فقط مشکل او با مدرسه یا خانواده و یا دوستانش حل میشد فقط یک موضوع فرعی حل میشد .
در رمان همسایه ها «خالد» نه تنها مسئله اش فقر خانواده ی خودش است ، بلکه فقر دور و بری هایش در جامعه را نیز زیر نظر دارد . از طرفی هم وارد یک سری جریانات سیاسی میشود که همه زیر مجموعه ای از آن مسئله ی اصلی اند که میتوان آن را تغییر دادن شرایطِ نابرابر زندگی اجتماعی اش دانست.
یک نکته:
بهتر است در طول رمان شخصیت های اصلی لا اقل یکی دوبار ابعاد تازه ای را از خود به نمایش بگذراند. به خصوص ابعادی که با خصلت های شناخته شده شان در تباین (ونه تناقض) باشد. در این صورت پیچیدگی و چند بعدی بودنشان بیشتر به چشم می آید.
فیروزه سادات امیرمالایی
کلید واژه: شخصیت ، طرح مسئله ، رمان
سلام
خیلی خوب بود
ممنون