یک شیوه برای رمان نویسی (انتخاب موضوعِ خوب)

چند توصیه ی غیر ضروری برای انتخاب موضوع:
اول اینکه موضوعی را انتخاب کنید که شناخت کافی از آن داشته باشید ، یا بتوانید در مورد آن تحقیق کنید.
دوم اینکه موضوع تان را از مسائل دور و برتان ، یعنی از زمانه ی خود انتخاب کنید. (این موضوع به نوشتن تان خیلی کمک میکند)
سوم اینکه در مورد موضوع تحقیق کنید و هرچه تحقیق تان بیشتر باشد کارتان زیباتر میشود.
چهارم اینکه : موضوعاتی بهترند که یا شخصیت هاشان ماجرا جو باشند یا مجبور به ماجرا جویی بشوند. یعنی خودشان را از جهاتی تغییر بدهند.
پنجم: موضوعات تاریخی به شرطی خوبند که به طور عینی یا ضمنی به موازات مسائل امروز قرار بگیرند . عکس این هم البته میتواند جذاب باشد . یعنی ارجاعاتِ تاریخی دادن به بعضی از ماجراها یا احیانا شخصیت های رمان، که در زمان حاضر حضور دارند و اتفاق می افتند ، میتوانند وسعتی تاریخی به رمان بدهند .
ششم اینکه : موضوعی را انتخاب کنید که در آن در اثر اتفاقی تمام هستی شخصیت به خطر افتاده باشد. این میتواند عاشق شدن باشد یا تهدید شدن به مرگ، یا در معرض فاجعه ای مرگبار قرار گرفتن یا طرد شدن از همه کس و همه جا و غیره و غیره . به اغلب رمان های خوب این گونه اند . مثل همسایه ها (احمد محمود) خالد دارد بالغ میشود و این بلوغ هم فکری است و هم جنسی و این هر دو تمام زندگی او را تغییر میدهند.
هفتم اینکه: بهتر است زندگی و ماجراهای شخصی خودتان را موضوع رمانتان نکنید گرچه بعضی از ماجراهای زندگی انقدر برایمان هیجان انگیز است که دوست داریم داستانشان کنیم.

آخرین توصیه ای که میتوانم بکنم از روی کتاب یک شیوه برای رمان نویسی اثر «حسین سنا پور» است : مهمترین کشمکش انسان معاصر با خودش است و بزرگترین رمان های قرن بیستم اغلب واجد این خصوصیت اند . پس بهتر است دنبال موضوعی باشیم که نه فقط نشان دهنده ی درگیری انسان با اجتماع دور و برش و چه بسا طبیعت اطرافش باشد ، بلکه درگیری او با خودش را هم در مرتبه ی اول قرار بدهد.
رمان های فاکنر ،پروست ، و جویس و از میان ایرانی ها آثار گلشیری مسئله ی شخصیتشان اینگونه است.

کلید واژه: موضوع ، رمان ، سنا پور، کشمکش

تاریخچه ی نوروز

نوروز در ایران باستان به پیشینه، مراسم و رویدادهای مربوط به نوروز در ایران باستان می‌پردازد. قدمت نوروز و وجود این جشن به زمان‌های پیش از شکل گیری ایران و قبل از دوره مادها و هخامنشیان برمی‌گردد، ولی نام آن در اوستا نیست. از سه هزار سال پیش از میلاد، در آسیای میانه و آسیای غربی دو عید، رواج داشته‌است، عید آفرینش در اوایل پاییز و عید رستاخیزی که در آغاز بهار، برگزار می‌شده‌است. بعدها دو عید پاییزی و بهاری به یک عید تبدیل گردیده و سر بهار جشن گرفته می‌شده‌است.

در ایران آیین مرگ و رستاخیز سیاوش «ایزد شهید شوندهٔ گیاهی ایران» با نوروز پیوند خورده است؛ به این ترتیب که چند روز پیش از عید، به سوگ سیاوش می‌نشستند و با فرارسیدن نوروز، به جشن و شادی دست می‌زدند؛ چنان‌که گویا سیاوش، زنده شده باشد. آریایی‌ها که وارد منطقه شدند بن مایه‌هایی مانند فروهرها و بازگشت ارواح را با خود آورده و بتدریج آیین خود را با باورهای قبلی رایج در منطقه ادغام نمودند. از جمشید پادشاه مشهور پیشدادی به عنوان بنیان‌گذار این جشن یاد گردیده‌است. از پژوهش‌هایی که در تطبیق نوروز ایرانی و نوروز قبطی (نوروز مصری) و تأثیر و تأثر آن دو، به عمل آمده، بر می‌آید که نوروز ایرانی در زمان داریوش بزرگ و توسط او در مصر رایج گردید. دربارهٔ نوروز و سنت‌های وابسته بدان تا چند دهه قبل منابعی قدیمتر از ایام ساسانیان که به دست نویسندگان مسلمان نوشته شده بود، وجود نداشت. اما با کشف بایگانی‌های دولتی اشکانیان در تاجیکستان معلوم گردید که نوروز در دوران شاهنشاهی اشکانیان و ایامی قدیمتر از دو هزار سال پیش در آغاز بهاران بوده است.

در تمام دوران ساسانی نوروز جشن ملی همهٔ ایرانیان به شمار می‌رفته‌است. به همین جهت حتی مردمی که پیرو آئین زرتشت نبوده‌اند اما در حوزهٔ حکمرانی ایران زندگی می‌کردند، نیز در آن شرکت داشتند. شواهدی وجود دارد که در دوران ساسانی سال‌های کبیسه رعایت نمی‌شده‌است. روز برگزاری مراسم نوروز در هر دوره ۴ ساله، یک روز از موعد اصلی خود عقب می‌ماند و درنتیجه زمان نوروز در این دوران همواره ثابت نبوده و در فصل‌های گوناگون سال جاری بوده است. پنج روز نخست فروردین جشنی همگانی بین عموم مردم بود از اینرو آن را نوروز عامه نامیده‌اند. روز ششم فروردین که جشن نوروز به گونهٔ درباری برگزار می‌شده است نوروز بزرگ نام داشته است. مجموعهٔ رسم‌های جشن بهاری نوروز با جشن سوری و آتش‌افروزی آغاز می‌شد و پس از برگزاری مراسم سال نو، در روز سیزده فروردین پایان می‌یافته است.

عید رستاخیزی

مهرداد بهار نوشته است، از سه هزار سال پیش از میلاد، در آسیای غربی دو عید، رواج داشته‌است، عید آفرینش در اوایل پاییز و عید رستاخیزی که در آغاز بهار، برگزار می‌شده‌است. بعدها دو عید پاییزی و بهاری به یک عید تبدیل گردیده و سر بهار جشن گرفته شد. به اعتقاد مهرداد بهار، احتمالاً نوروز، عیدِ رایج در میان بومیان نجد ایران پیش از مهاجرت آریایی‌ها بوده است.

از جشن نوروز در اوستا و ادبیات اوستایی هیچ نام برده نشده، چنان‌که از مهرگان نیز اشارتی نیست.به عقیدهٔ مهرداد بهار نوروز در اوستا مطرح نمی‌شود، چون یک عید ملی محسوب می‌شده و اوستا یک کتاب دینی است و جشن‌های خاص خودش را داشته است. بعد از گذشت زمان، سرانجام دین زرتشتی، هم جشن مهرگان را که در آغاز یک عید بومی بوده و هم نوروز را می‌پذیرد.

پروین اعتصامی

رخشندهٔ اعتصامی معروف به پروین اعتصامی (زاده ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز – درگذشته ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ در تهران) شاعر ایرانی بود که از وی به عنوان «مشهورترین شاعر زن ایران» یاد شده است. اعتصامی از کودکی فارسی، انگلیسی و عربی را نزد پدرش آموخت و از همان کودکی تحت نظر پدرش و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار سرودن شعر را آغاز کرد. پدر وی یوسف اعتصامی، از شاعران و مترجمان معاصر ایرانی بود که در شکل‌گیری زندگی هنری پروین و کشف استعداد و گرایش وی به سرودن شعر نقش مهمی داشت. او در بیست و هشت سالگی ازدواج کرد اما به دلیل اختلاف فکری با همسرش، از او جدا شد. پروین بعد از جدایی از همسرش مدتی در کتاب‌خانهٔ دانشسرای عالی، به شغل کتابداری مشغول بود. پروین قبل از دومین نوبت چاپ دیوان اشعارش، بر اثر بیماری حصبه در سن سی و پنج سالگی در تهران درگذشت و در حرم فاطمه معصومه، در آرامگاه خانوادگی‌اش، به خاک سپرده شد. زادروز پروین اعتصامی، (بیست و پنجم اسفندماه)، به عنوان «روز بزرگداشت پروین اعتصامی» نام‌گذاری شده است.

تنها اثر چاپ و منتشر شده از پروین، دیوان اشعار اوست؛ که دارای ۶۰۶ شعر شامل اشعاری در قالب‌های مثنوی، قطعه و قصیده می‌شود. پروین بیشتر به دلیل به کار بردن سبک شعر مناظره در شعرهایش، معروف است. شعرهای پروین قبل از چاپ به عنوان کتاب، در مجله بهار و «منتخبات آثار» از هشترودی و «امثال و حکم» از دهخدا، چاپ می‌شدند. موفقیت اولین چاپ دیوان اشعار او، باعث شد تا این کتاب برای چاپ‌های بعدی آماده شود.

پروین اعتصامی از پیروان «جریان تلفیقی» است. مضامین و معانی اشعار پروین، توصیف‌کننده دلبستگی عمیق وی به پدر، استعداد و شوق فراوان او به آموختن دانش، روحیه ظلم‌ستیزی و مخالفت با ستم و ستمگران و حمایت و ابراز همدلی و همدردی با محرومان و ستم‌دیدگان است. اشعار پروین اغلب از حوادث و اتفاقات شخصی و اجتماعی خالی‌ اند. در میان اشعار او، شعری وجود ندارد که با کمک آن بتوان صراحتاً شخص شاعر را شناخت. شعر پروین از دیدگاه طرز بیان مفاهیم و معانی، بیشتر به صورت «مناظره» و «سؤال و جواب» است. در دیوان او بیش از هفتاد نمونه مناظره آمده که وی را از این لحاظ در میان شاعران فارسی مشهور کرده است. این مناظره‌ها نه تنها میان انسان‌ها و جانوران و گیاهان، بلکه میان انواع اشیاء – از قبیل سوزن و نخ – نیز اتفاق می‌افتد و پروین در بیان مقاصد خود از هنرهای «شخصیت‌بخشی» و «تخیل» و «تمثیل»، استفاده بسیار کرده است.

نمونه هایی از شعر پروین

نخ و سوزن
در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی
ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای
هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی

روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد

نگاهی به رمان همسایه ها (نوشته ی احمد محمود)

همسایه‌ها رمانی از احمد محمود (۱۳۸۱–۱۳۱۰)، نویسندهٔ ایرانی است. این رمان داستان جوانی به نام «خالد» را پیش از کودتای ۲۸ مرداد و دوران نهضت ملی شدن نفت در شهر اهواز روایت می‌کند. «خالد»، همچنان که رمان پیش می‌رود، از نوجوانی بی‌تجربه به فردی سیاسی تبدیل می‌شود. در این میان، عشقش به دختر «سیه‌چشم»، او را در تنگنای انتخاب میان عشق و وظیفه، می‌گذارد و عاقبت از زندان سر درمی‌آورَد.

محمود نگارش این رمان را از ۱۳۴۲ آغاز کرد و آن را در بهار ۱۳۴۵ به پایان رساند. او، به دلیل مهیا نبودن شرایط انتشار رمان، بخش‌هایی از آن را در برخی نشریات منتشر کرد. با این‌همه، تا سال ۱۳۵۳ موفق به چاپ آن نشد. کتاب به طور کامل، اول‌بار در سال ۱۳۵۳ توسط مؤسسهٔ انتشاراتی امیرکبیر در تهران چاپ شد. کتاب پس از انتشار با اقبال عمومی مواجه شد. پس از گرفتار شدن کتاب در دستگاه سانسور دولتی و توقیف آن به دلایل سیاسی، رمان تا ۱۳۵۷ اجازهٔ انتشار مجدد نیافت. کمی پیش از انقلاب ۱۳۵۷ ایران و به خاطر از بین رفتن سانسور دولتی، بار دیگر منتشر شد و تا ۱۳۶۰، بارها توسط انتشارات امیرکبیر و ناشران غیرمجاز تجدید چاپ شد. پس از آن، به دلیل وجود تصاویر و صحنه‌های جنسی، مستهجن تشخیص داده شد و دوباره توقیف شد. این کتاب یکی از پرتیراژترین رمان‌ها به زبان فارسی است.

همسایه‌ها رمانی است در گونهٔ ادبیات واقع‌گرایانهٔ اجتماعی که به‌عنوان اولین رمان نویسنده، به‌سرعت او را وارد دنیای جدی و حرفه‌ای ادبیات زمانهٔ خود کرد و برخی آن را یکی از بهترین رمان‌های فارسی و از بهترین آثار محمود می‌دانند. محمود، با استفاده از تکنیک‌هایی مانند «نقل حادثه در لحظهٔ وقوع»، «مونتاژ» و به تبع آن، «توهم زمانی»، مشخصات کلاسیک رئالیسم را پشت‌سر می‌گذارد.

احمد محمود در همسایه‌ها، با اینکه به زندگی طبقات فرودست اجتماع پرداخته و از رنج آن‌ها می‌گوید، اما در جانبداری از طبقات فرودست و ایدئولوژی خود، معتدل بوده و بازتاب دقیق حوادث را به آنچه هوادار آن بوده، ترجیح داده‌است. او همچنین خرافه‌پرستی و اختلاف طبقاتی را نقد کرده و از زندگی خود و تجربیاتش، برای بازسازی و بازنمایی فضای پررنج و دشوار مردمان رمان و همین‌طور گرایش‌های سیاسی آن‌ها، بهره برده‌است.

تراژدی و فلسفه

اهمیت تراژدی در فرهنگ غرب تا آنجاست که توجه فیلسوفان بزرگی چون افلاطون، ارسطو، سنکا، هگل، دیوید هیوم، نیچه، آرتور شوپنهاوئر، برک، مارتین هایدگر، سارتر و کامو و منتقدین و زیبایی شناسان برجسته‌ای همچون هوراس، کاستلووترو، گوته، گئورگ لوکاچ و … را به خود جلب کرده‌است. به باور افلاطون تراژدی روایتی است تقلیدی اما ارسطو تراژدی را تقلید عملی جدی و کامل به صورت نمایشی و نه روایتی می‌داند که شامل تغییرات ناگهانی است که به موقعیتی چنان ناگوار منتهی می‌شود که در تماشاگران دو احساسِ ترحم و ترس را ایجاد می‌کند.امر تراژیک به عنوان هسته و جوهر اصلی تراژدی از نظر آیسخولوس راهی است برای رسیدن قهرمان تراژیک به شناخت تراژیک؛ «پاثین ماثین» یعنی «رنج بردن برای آموختن». در نگرش فلسفی «امر تراژیک»، به محدودیت، فرجام ناگوار زجر و رنج قهرمان، دستیابی قهرمان به شناخت رنج آور، احساس ناگوار و فقدان معنا می‌شود. هرچند در جهان‌شناسی یونان باستان خدایان قانون هستی اند و بر انسان و زندگی او مسلط اند اما تراژدی عرصه تقابل خواستِ قهرمان تراژیک با خواست خدایان نیز هست که به دو صورت کنشی و واکنشی رقم می‌خورد. درتقابل قهرمان تراژیک با تقدیر یونانیان به تقدیر همچون نیرویی اسرار آمیز و مقتدر اعتقاد داشتند که حتی خدایان مطیع آن بودند از اینرو اساس امر تراژیک مبارزه قهرمانانه اما منجر به شکست قهرمان تراژیک دربرابر تقدیر است.

نیچه

نیچه تراژدی را نگاهی هستی‌شناسانه به حیات انسانی می‌داند. تفسیر نیچه از تراژدی بر فلسفه شوپنهاور و آرمانهای زیبایی‌شناسانه ریچارد واگنر استوار است. نیچه نخستین تأمل انسان را، تأمل دربارهٔ مرگ و فناپذیری وی می‌داند. انسان تنها جانداری است که بر مرگ خویش واقف است. این حقیقت دردناک عامل روی‌آوری بشر به هنر است. خلاقیت وی برای فرار از مرگ، در هنر تجلی می‌یابد؛ و تراژدی اوج خلاقیت بشر در هنر است. این قالب بزرگ ادبی، در نخستین مرحلهٔ ظهورش، در گروه همخوانان تجلی می‌یابد. گروه همخوانان با سرودهای نشئه‌آورشان (دیتیرامْب)، موجوداتی هستند با نام «ساتیر» که به شکل نیمه‌انسان و نیمه‌بز روی صحنه ظاهر می‌شوند و «دیونوسوس»، خدای شراب و وجد و سرمستی را در عیش و نوشها و شادمانیها همراهی می‌کنند. ساتیرها و دیونوسوس مظهر وحدت هستی ناپایدار و فناپذیرند. در این حالت وحدانی و بنیادین، انسان نسبتی حضوری با عالم و آدم و مبدأ شان پیدا می‌کند. اوج هنر تراژدیک در همین نسبت حضوری است که انسان هم فاعل شناسایی است و هم متعلق آن. تنها در این هنر متعالی است که بشر به توجیه زندگی دست می‌یابد و برای غلبه بر فناپذیر بودنش و فایق آمدن بر حقیقت دهشتناک هستی زمینی پیدا می‌کند. از نظر نیچه، با ظهور نخستین بذرهای عقل‌گرایی، که نماد آن سقراط و سقراط‌گرایی است، مرگ تراژدی فرامی‌رسد.

شوپنهائر

آرتور شوپنهاوئر (۱۷۸۸–۱۸۶۰ میلادی) فیلسوف آلمانی یکی از بزرگترین و بدبین‌ترین فلاسفه اروپا و فیلسوف پرنفوذ تاریخ در حوزه اخلاق، هنر، ادبیات معاصر و روانشناسی جدید بود. نیچه در مورد او می‌گوید: «مطلقاً تنها بود و کمترین دوستی نداشت و فاصلهٔ میان یک و هیچ لایتناهی است.» و یا: «هیچ چیز علمای آلمان را به اندازه عدم شباهتی که میان شوپنهاور و آنان بود رنج نداد.»

او در فلسفه خود سعی می‌کند که این حقیقت را مدلل سازد که جهان، نمایش ساده‌ای است که عامل آن اراده‌ای کور می‌باشد. برخلاف هگل که حقیقت جهان را عقل می‌پنداشت و جهان را از راه آن تفسیر می‌کرد. میزان شوپنهاوئر برای طبقه‌بندی و ترتیب سلسله هنرها، درجات عینیت یافتن خواست یا اراده‌است. عالی‌ترین هنر شاعرانه نزد شوپنهاور تراژدی است چون در تراژدی سرشت حقیقی زندگی بشری را می‌بینیم که به قالب هنر ریخته شده. خود او می‌گوید تراژدی یعنی «آن درد ناگفتنی، آن مویه بشریت، آن پیروزی شر و از پا درافتادن راستان و پاکان.»

کلید واژه: فلسفه و تراژدی ، نیچه، شوپنهائر

رابعه ی قزداری، مادر شعر پارسی

رابعه قزداری

#رابعه مادر شعر پارسی

#رابعه دختر کعب قُزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شده‌است،  شاعر پارسی‌گوی نیمه نخست سده چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳میلادی) است. پدرش کعب قزداری، از عربهای کوچیده به خراسان و فرمانروای بلخ و سیستان وقندهار و بست  بود. از تاریخ ولادت و مرگ رابعه اطلاعات درستی در دست نیست. آنچه قطعیست آن است که او همدوره با سامانیان و رودکی بوده و به استناد گفتار عطار نیشابوری با رودکی دیدار و مشاعره داشته است. زمان مرگ رابعه به احتمال قریب به یقین پیش از مرگ رودکی بوده است، بنابراین تاریخ مرگ او را می‌توان پیش از سال ۳۲۹ هجری قمری در نظر گرفت.

 تنها مدرک مستند از زندگی رابعه، روایتی‌ست که عطار نیشابوری در حکایت بیست و یکم کتابِ الهی‌نامه خویش در بحر هَزج مسدّس محذوف، در چهارصد و اندی بیت آورده است. آنچه از این روایت برمی‌آید آنست که رابعه دختر کعب قزداری، والی بلخ بوده و برادری بنام حارث داشته. کعب علاقه خاصی به رابعه داشته و در پرورش و تعلیم او کوشا بوده و به جهت توانایی‌های بی‌نظیر او در هنر و فنون، اورا با لقب #زین‌العرب (زینت قوم عرب) خطاب می‌کرد. رابعه به استناد گفتار عطار، در سرودن شعر و هنر نقاشی به‌غایت توانمند و درشمشیرزنی و سوارکاری بسیار ماهر بوده است.

ماجرای دیدار #رابعه با بکتاش و دلدادگی او

پس از مرگ کعب، حارث بر تخت پدر می‌نشیند و در یکی از بزم‌های شاهانه او، رابعه با بکتاش، از کارگزاران نزدیک حارث دیدار می‌کند. عطار جایگاه بکتاش در دربار راکلیددار خزانه عنوان کرده است. رابعه بی‌درنگ دل به بکتاش می‌بازد و در نهایت دایهٔ رابعه که از علاقه رابعه به بکتاش آگاه می‌شود، میان آن دو واسطه می‌شود. رابعه خطاب به بکتاش نامه‌ای می‌نویسد و تصویری از خویش ترسیم کرده و پیوست آن نامه می‌کند و بدست دایه می‌سپارد تا بدو رساند. چون بکتاش نامه رابعه را می‌خواند و تصویر اورا می‌بیند بدو دل می‌بازد و نامه‌اش را پاسخ می‌دهد. این نامه‌نگاری‌های پنهانی ادامه پیدا می‌کند و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش ضمیمه نامه‌ها کرده و برای او می‌فرستد. ظاهراً روزی بکتاش رابعه را در دهلیزی می‌بیند و آستین اورا می‌گیرد که «چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی می‌کنی؟»رابعه از او آستین می‌افشاند که «عشق من به تو بهانه‌ایست بر عشقی عظیم‌تر» و اورا بخاطرافتادن در دام شهوت نکوهش می‌کند.

رابعه در میدان

بر اساس روایت عطار، روزی لشکر دشمن به حوالی بلخ می‌رسد و بکتاش به همراه سپاه بلخ به نبرد می‌رود. رابعه که تاب بی‌خبری از وضعیت بکتاش را ندارد، با لباس مبدل و روی پوشیده، پنهانی در پس سپاه بلخ به میدان جنگ می‌رود. بکتاش در گیرودار نبرد زخمی می‌شود و رابعه که جان بکتاش را در خطر می‌بیند، شمشیر کشیده و به میانه میدان می‌رود و پس از کشتن تعدادی از سپاهیان دشمن پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مهلکه نجات می‌دهد:

بگفت این و چو مردان برنشست
اواز آن مردان تنی را ده بخست
اوبرِ بکتاش آمد، تیغ در کف
وز آنجا برگرفتش برد با صف
نهادش پس نهان شد در میانه
کَسَ‌اش نشناخت از اهل زمانه

دیدار #رابعه و #رودکی

در روایت عطار، رابعه روزی در راه با رودکی که عازم بخارا بوده دیدار می‌کند. رودکی شیفته توانایی رابعه در سرودن شعر می‌شود و اورا تحسین می‌کند و با او به صحبت و مشاعره می‌نشیند. عطار آن واقعه را اینگونه در الهی‌نامه می‌آورد:

نشسته بود آن دختر دلفروز
براه و رودکی می‌رفت یک روز
اگر بیتی چو آبِ زر بگفتی
بسی دختر از آن بهتر بگفتی
بسی اشعار گفت آن روز اُستاد
که آن دختر مجاباتش فرستاد
ز لطف طبع آن دلداده دمساز
تعجب ماند آنجا رودکی باز

#رودکی پس از آن راهی بخارا می‌شود و در بزمی در دربار امیر سامانی شعری که از رابعه به یاد داشت بازگو می‌کند که بسیار مورد پسند امیر می‌افتد و چون از آن سوال می‌کنند، رودکی داستان آشنایی‌اش با رابعه و عشق او به بکتاش را برای شاه بازگو می‌کند، غافل از اینکه حارث نیز در آن بزم حاضر است و از آن داستان باخبر می‌شود. حارث بسیار خشمگین می‌شود، به بلخ باز می‌گردد و پس از یافتن صندوقی حاوی اشعار رابعه در اتاق بکتاش، به گمان ارتباط نامشروع آنان، فرمان می‌دهد بکتاش را در زندان افکنده و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستان او را بگشاید و درِ گرمابه را به سنگ و گچ مسدود کنند. روز بعد چون در گرمابه را می‌گشایند، پیکر بیجان رابعه را مشاهده می‌کنند که با خون خویش اشعاری را خطاب به بکتاش با انگشت بر دیوارهٔ گرمابه نگاشته است. بکتاش پس از آن، به نحوی از زندان می‌گریزد و شبانه سر از تن حارث جدا می‌کند، سپس بر مزار رابعه رفته و جان خویش را می‌گیرد.

نمونه ای از شعر رابعه

ز بس گل که در باغ مأوا گـرفت

چمن رنگ ارژنگ مـانا گـرفت

شبا نافه مشک تبت نداشت

جهان بوی مشک از چه معنا گرفت

مگـر چشم مجنون به ابر اندر است

که گل رنگ رخسار ليلی گرفت

به می ماند اندر عقيقش قـدح

سرشکی که در لاله مأوا گرفت

قدح گـير چندی و دنيا مگـــير

که بدبخت شد آنکه دنيا گـرفت

سـر نرگس تازه از زر و سيم

نشان سر تاج کسری گرفت

چو رهـبان شـد اندر لباس کبود

بنفشه مگــــر دين ترسا گـــرفت

📝کانال آموزش داستان نویسی

👇👇👇👇

@adabiyatf

هشتم مارچ ، روز جهانی مقام زن

🔺هشتم مارچ ، برابر با ۱۸ اسفند
روز بزرگداشت مقام زن در دنیاست..

یادمان باشد این روز و بزرگداشت آن به آسانی بدست نیامده ، با مبارزه ی طولانی بانوانی که حق خودشان را نبخشیده اند و نخواستند بپذیرند که انسان درجه ۲ هستند ، برای خودمان ارزش قائل باشیم ، به هنر ، دانش ، توانایی و هوش خود تکیه کنیم و رشد نماییم و رشد بدهیم .
یک انسان ازاد باشیم