خاطره ای از سیمین دانشور و نیما یوشیج
خاطره ای از سیمیندانشور و نیمایوشیج
نیما از سیمین دانشور پرسیده بود كه جلال چه میكند كه اینقدر با هم خوبید. بگو تا من هم با عالیه چنین كنم… (بخشی از مصاحبه محمد عظیمی با سیمین دانشور)
سیمین دانشور: من گفتم آقای نیما كاری كه نداره، به او مهربانی كنید، می بینید این همه زحمت می كِشَد، به او بگویید دستت درد نكند. در خانه ی من چقدر ستم می كِشی. جوری كنید كه بداند قدرِ زحماتش را می دانید. گاهی هم هدیه هایی برایش بخرید. ما زنها، دلمان به این چیزها خوش است كه به یادمان باشند. نیما پرسید: مثلاً چی بخرم؟ گفتم: مثلاً یك شیشه عطرِ خوشبو یا یك جورابِ ابریشمیِ خوش رنگ یا یك روسریِ قشنگ … نمی دانم از این چیزها. شما كه شاعرید، وقتی هدیه را به او می دهید یك حرفِ شاعرانه ی قشنگ بزنید كه مدتها خاطرش خوش باشد. این زن این همه در خانه ی شما زحمتِ بی اجر می كشد. اجرش را با یك كلامِ شاعرانه بدهید، شما كه خوب بلدید. مثلاً بگویید: عالیه! دیدم این قشنگ بود، بارِ خاطرم به تو بود، برایت خریدَمِش. نیما گفت: آخر سیمین، من خرید بلد نیستم، مخصوصاً خرید این چیزها كه تو گفتی. تو می دانی كه حتی لباس و كفشِ مرا عالیه می خرد. پرسیدم: هیچ وقت از او تشكر كرده اید؟ هیچ وقت دستِ او را بوسیده اید؟ پیشانی اش را؟ نیما پوزخندِ طنزآلودِ خودش را زد و گفت: نه. گفتم: خوب حالا اگر میوه ی خوبی دیدید مثلاً نارنگیِ شیرازیِ درشت یا لیمویِ ترشِ شیرازیِ خوشبو و یا سیبِ سرخِ درشت، یكی دو كیلو بخرید و با مِهر به رویش بخندید … نیما حرفم را قطع كرد و گفت: و بگویم عالیه! بارِ خاطرم به تو بود. نیما خندید، از خنده های مخصوصِ نیمایی و عجب عجبی گفت و رفت. حالا نگو كه آقای نیما می رود و سه كیلو پیاز می خرد و آنها را برای عالیه خانم می آورد و به او می گوید: بیا عالیه. عالیه خانم می پرسد: این چی هست؟ نیما می گوید: پیازِ سفیدِ مازندرانی، خانمِ آلِ احمد گفته. عالیه خانم می گوید: آخر مردِ حسابی! من كه بیست و هشت من پیاز خریدم، توی ایوان ریختم. تو چرا دیگر پیاز خریدی؟ نیما باز هم می گوید كه خانمِ آلِ احمد گفته. عالیه خانم آمد خانه ی ما و از من پرسید كه چرا به نیما گفته ام پیاز بخرد. من تمام گفتگوهایم را با نیما، به عالیه خانم گفتم. پرسید: خوب پس چرا این كار را كرد؟ گفتم: خوب یك دهن كجی كرده به اَداهای بورژوازی. خواسته هم مرا دست بیاندازد و هم شما را. یك شب یادمان نیما گرفتند تو دانشكده هنرهای زیبا. قضیه ی پیاز رو گفتم. كه عوض اینكه بره كادو بخره، گفت بیا عالیه، پیاز)
رابعه ی قزداری، مادر شعر پارسی
رابعه قزداری
#رابعه مادر شعر پارسی
#رابعه دختر کعب قُزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شدهاست، شاعر پارسیگوی نیمه نخست سده چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳میلادی) است. پدرش کعب قزداری، از عربهای کوچیده به خراسان و فرمانروای بلخ و سیستان وقندهار و بست بود. از تاریخ ولادت و مرگ رابعه اطلاعات درستی در دست نیست. آنچه قطعیست آن است که او همدوره با سامانیان و رودکی بوده و به استناد گفتار عطار نیشابوری با رودکی دیدار و مشاعره داشته است. زمان مرگ رابعه به احتمال قریب به یقین پیش از مرگ رودکی بوده است، بنابراین تاریخ مرگ او را میتوان پیش از سال ۳۲۹ هجری قمری در نظر گرفت.
تنها مدرک مستند از زندگی رابعه، روایتیست که عطار نیشابوری در حکایت بیست و یکم کتابِ الهینامه خویش در بحر هَزج مسدّس محذوف، در چهارصد و اندی بیت آورده است. آنچه از این روایت برمیآید آنست که رابعه دختر کعب قزداری، والی بلخ بوده و برادری بنام حارث داشته. کعب علاقه خاصی به رابعه داشته و در پرورش و تعلیم او کوشا بوده و به جهت تواناییهای بینظیر او در هنر و فنون، اورا با لقب #زینالعرب (زینت قوم عرب) خطاب میکرد. رابعه به استناد گفتار عطار، در سرودن شعر و هنر نقاشی بهغایت توانمند و درشمشیرزنی و سوارکاری بسیار ماهر بوده است.
ماجرای دیدار #رابعه با بکتاش و دلدادگی او
پس از مرگ کعب، حارث بر تخت پدر مینشیند و در یکی از بزمهای شاهانه او، رابعه با بکتاش، از کارگزاران نزدیک حارث دیدار میکند. عطار جایگاه بکتاش در دربار راکلیددار خزانه عنوان کرده است. رابعه بیدرنگ دل به بکتاش میبازد و در نهایت دایهٔ رابعه که از علاقه رابعه به بکتاش آگاه میشود، میان آن دو واسطه میشود. رابعه خطاب به بکتاش نامهای مینویسد و تصویری از خویش ترسیم کرده و پیوست آن نامه میکند و بدست دایه میسپارد تا بدو رساند. چون بکتاش نامه رابعه را میخواند و تصویر اورا میبیند بدو دل میبازد و نامهاش را پاسخ میدهد. این نامهنگاریهای پنهانی ادامه پیدا میکند و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش ضمیمه نامهها کرده و برای او میفرستد. ظاهراً روزی بکتاش رابعه را در دهلیزی میبیند و آستین اورا میگیرد که «چرا مرا چنین عاشق و شیدا کردی اما با من بیگانگی میکنی؟»رابعه از او آستین میافشاند که «عشق من به تو بهانهایست بر عشقی عظیمتر» و اورا بخاطرافتادن در دام شهوت نکوهش میکند.
رابعه در میدان
بر اساس روایت عطار، روزی لشکر دشمن به حوالی بلخ میرسد و بکتاش به همراه سپاه بلخ به نبرد میرود. رابعه که تاب بیخبری از وضعیت بکتاش را ندارد، با لباس مبدل و روی پوشیده، پنهانی در پس سپاه بلخ به میدان جنگ میرود. بکتاش در گیرودار نبرد زخمی میشود و رابعه که جان بکتاش را در خطر میبیند، شمشیر کشیده و به میانه میدان میرود و پس از کشتن تعدادی از سپاهیان دشمن پیکر نیمه جان بکتاش را بر اسب کشیده از مهلکه نجات میدهد:
بگفت این و چو مردان برنشست
اواز آن مردان تنی را ده بخست
اوبرِ بکتاش آمد، تیغ در کف
وز آنجا برگرفتش برد با صف
نهادش پس نهان شد در میانه
کَسَاش نشناخت از اهل زمانه
دیدار #رابعه و #رودکی
در روایت عطار، رابعه روزی در راه با رودکی که عازم بخارا بوده دیدار میکند. رودکی شیفته توانایی رابعه در سرودن شعر میشود و اورا تحسین میکند و با او به صحبت و مشاعره مینشیند. عطار آن واقعه را اینگونه در الهینامه میآورد:
نشسته بود آن دختر دلفروز
براه و رودکی میرفت یک روز
اگر بیتی چو آبِ زر بگفتی
بسی دختر از آن بهتر بگفتی
بسی اشعار گفت آن روز اُستاد
که آن دختر مجاباتش فرستاد
ز لطف طبع آن دلداده دمساز
تعجب ماند آنجا رودکی باز
#رودکی پس از آن راهی بخارا میشود و در بزمی در دربار امیر سامانی شعری که از رابعه به یاد داشت بازگو میکند که بسیار مورد پسند امیر میافتد و چون از آن سوال میکنند، رودکی داستان آشناییاش با رابعه و عشق او به بکتاش را برای شاه بازگو میکند، غافل از اینکه حارث نیز در آن بزم حاضر است و از آن داستان باخبر میشود. حارث بسیار خشمگین میشود، به بلخ باز میگردد و پس از یافتن صندوقی حاوی اشعار رابعه در اتاق بکتاش، به گمان ارتباط نامشروع آنان، فرمان میدهد بکتاش را در زندان افکنده و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستان او را بگشاید و درِ گرمابه را به سنگ و گچ مسدود کنند. روز بعد چون در گرمابه را میگشایند، پیکر بیجان رابعه را مشاهده میکنند که با خون خویش اشعاری را خطاب به بکتاش با انگشت بر دیوارهٔ گرمابه نگاشته است. بکتاش پس از آن، به نحوی از زندان میگریزد و شبانه سر از تن حارث جدا میکند، سپس بر مزار رابعه رفته و جان خویش را میگیرد.
نمونه ای از شعر رابعه
ز بس گل که در باغ مأوا گـرفت
چمن رنگ ارژنگ مـانا گـرفت
شبا نافه مشک تبت نداشت
جهان بوی مشک از چه معنا گرفت
مگـر چشم مجنون به ابر اندر است
که گل رنگ رخسار ليلی گرفت
به می ماند اندر عقيقش قـدح
سرشکی که در لاله مأوا گرفت
قدح گـير چندی و دنيا مگـــير
که بدبخت شد آنکه دنيا گـرفت
سـر نرگس تازه از زر و سيم
نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهـبان شـد اندر لباس کبود
بنفشه مگــــر دين ترسا گـــرفت
📝کانال آموزش داستان نویسی
👇👇👇👇
@adabiyatf
هشتم مارچ ، روز جهانی مقام زن
🔺هشتم مارچ ، برابر با ۱۸ اسفند
روز بزرگداشت مقام زن در دنیاست..
یادمان باشد این روز و بزرگداشت آن به آسانی بدست نیامده ، با مبارزه ی طولانی بانوانی که حق خودشان را نبخشیده اند و نخواستند بپذیرند که انسان درجه ۲ هستند ، برای خودمان ارزش قائل باشیم ، به هنر ، دانش ، توانایی و هوش خود تکیه کنیم و رشد نماییم و رشد بدهیم .
یک انسان ازاد باشیم
شعر
قالب شعر
منظور از قالب یک شعر، شکل آرایش مصراعها و نظام قافیه آرایی آن است. شعر به مفهوم عام خود نه در تعریف می گنجد و نه در قالب، ولی شاعران و مخاطبان آنها، به مرور زمان به تفاهم هایی رسیده اند و شکلهایی خاص را در مصراع بندی و قافیه آرایی شعر به رسمیت شناخته اند.
به این ترتیب در طول تاریخ، چند قالب پدید آمده و ؛ شاعران کهن ما کمتر از محدوده این قالبها خارج شده اند. فقط در قرن اخیر، یک تحوّل جهش وار داشته ایم که اصول حاکم بر قالبهای شعر را تا حدّ زیادی دستخوش تغییر کرده است.
۱- قالبهای کهن
در قالبهای کهن، شعر از تعدادی مصراع هموزن تشکیل می شود. موسیقی کناری نیز همواره وجود دارد و تابع نظم خاصی است.
هر قالب، فقط به وسیله نظام قافیه آرایی خویش مشخّص می شود و وزن در این میان نقش چندانی ندارد. از میان بی نهایت شکلی که می توان برای قافیه آرایی داشت، فقط حدود چهارده شکل باب طبع شاعران فارسی قرار گرفته و به این ترتیب، قالبهای شعری رایج را پدید آورده است :
قصیده
مثنوی
غزل
قطعه
ترجیع بند
ترکیب بند
مسمط
مستزاد
رباعی
دو بیتی
تصنیف
چهارپاره
مفرد
تضمین
۲- قالبهای نوین
قرن حاضر هجری شمسی ،شاعران ما دو اصل کلی تساوی وزن مصراعهای شعر و نظم ثابت قافیه ها را رعایت کرده اند و اگر هم نوآوری در قالبهای شعر داشته اند، با حفظ این دو اصل بوده است. در آغاز این قرن، شاعرانی به این فکر افتادند که آن دو اصل کلّی را به کنار گذارندو نوآوری را فراتر از آن حدّ و مرز گسترش دهند. شعری که به این ترتیب سروده شد، شکلی بسیار متفاوت با شعرهای پیش از خود داشت.
در این گونه شعرها، شاعر مقیّد نیست مصراعها را وزنی یکسان ببخشد و در چیدن مصراعهای هم قافیه، نظامی ثابت را ـ چنان که مثلاً در غزل یا مثنوی بود ـ رعایت کند. طول مصراع، تابع طول جمله شاعر است و قافیه نیز هرگاه شاعر لازم بداند ظاهر می شود. در این جا آزادی عمل بیشتر است و البته از موسیقی شعر کهن بی بهره است.
پدیدآورنده جدی این قالبها را نیما یوشیج می شمارند،. البته پیش از نیما یوشیج نیز اندک نمونه هایی از این گونه شعر دیده شده است، ولی نه قوّت آن شعرها در حدّی بوده که چندان قابل اعتنا باشد و نه شاعران آنها با جدّیت این شیوه را ادامه داده اند.
نوگرایی نیما و پیروان او، فقط در قالبهای شعر نبود. آنها در همه عناصر شعر معتقد به یک خانه تکانی جدّی بودند و حتّی می توان گفت تحوّلی که به وسیله این افراد در عناصر خیال و زبان رخ داد، بسیار عمیق تر و کارسازتر از تحوّل در قالب شعر بود.
شاعران کهن سرا می کوشیدند نظام موسیقیایی را حفظ کنند هرچند در این میانه آسیبی هم به زبان و خیال وارد شود و شاعران نوگرا می کوشند آزادی عمل خویش در خیال و زبان را حفظ کنند هرچند آسیبی متوجه موسیقی شود. پس می توان گفت پیدایش شعر نو، ناشی از یک سبک و سنگین کردن مجدّد عناصر شعر و ایجاد توازنی نوین برای آنها بوده است.
قالب نیمایی
شعر آزاد
شعر سپید